برباد رفته، از یاد رفته

ساخت وبلاگ

صاحب این وبلاگ از دنیا رفته است. برباد رفته، از یاد رفته...
ما را در سایت برباد رفته، از یاد رفته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : jaryan70 بازدید : 22 تاريخ : چهارشنبه 29 شهريور 1402 ساعت: 11:53

یه شب خونه خواهرم بودم.شنیدم روژان سه ساله به مامانش می گه:مامان من خونه ی عمه بودم یهو یاد خاله فاطمه افتادم و عاشقش شدم.:))بعد به مامانش گفت مامان داداش رو خیلی دوست دارم.داداشم مهربونه منو بوس کرد.ساعت سه شب هم تو تاریکی اومده بالای سر خواهرم می گه مامان قربونت برم خیلی عاشقتم:)الان دلم می خواد یه کتاب در مورد این موجود نازنین بنویسم.روژان خیلی خیلی پر احساسه.و مدام هم حسش رو بیان می کنه.خواهرم می گه هر شب که از سر کار برمی گردم بهم می گه مامان قربونت برم دلم برات تنگ شده بود.باباش و داداشش هر وقت صداش کنن همیشه می گه بله بابای مهربونم .داداش مهربونم.هر وقت با مامانش می ره آرایشگاه.خواهرم می گه هی اون دور صندلی می چرخه می گه قربونت برم خیلی خوشگل شدی.حالا کلا نسبت به همه همین قدر مهربونه و کلمات محبت امیز به کار می بره.روزان فداکار هم هست.اولین باره می بینم یه بچه تو این سن راحت از دارایی هاش.شکلاتاش و اسباب بازیاش می گذره.اینم برام جالبه.روژان تو خیلی خوبی.دوستت دارم تا همیشه.پ.ن:در حالی که دلم برای روزان تنگ شده. برباد رفته، از یاد رفته...ادامه مطلب
ما را در سایت برباد رفته، از یاد رفته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : jaryan70 بازدید : 35 تاريخ : جمعه 13 مرداد 1402 ساعت: 18:00

یه وقتایی که دلم ارامش می خواد می دونین می رم کجا؟کاخ گلستان.پنج هزار تومن پول ورودی می دم و می رم در دریایی از سکوت و آرامش غرق می شم.اولش کلی می شینم رو یه نیمکت و بعد شروع می کنم به چرخیدن تو حیاطش و خیال پردازی. عاشق این معماری هستم.عاشق این در و پنجره های قاجاری.اصلا دلم ضعف می ره.سیر که شدم موقع ظهر می رم مسجد ارک نماز می خونم.بعد هم اگه پول تو جیبم باشه فلافل هم می خورم و برمی گردم .

برباد رفته، از یاد رفته...
ما را در سایت برباد رفته، از یاد رفته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : jaryan70 بازدید : 33 تاريخ : جمعه 13 مرداد 1402 ساعت: 18:00

این روزا که بعد کلی تلاش حس می کنم دیگه دارم نتیجه می گیرم و تقریبا چیز زیادی نمونده بهش , یادم نمی ره سختی هایی که کشیدم.یادم نمی ره کیا بهم کمک کردن و کیا تنهام گذاشتن. به قول sia گذشته داشت منو می کشت هنوز هم دیروز نمی خواد بزاره به امروز برسم. هنوز دارم هر روز با افسردگی می جنگم.این روزا که شدید هم شده.یه وقتایی که بی قرار می شم. فکر می کنم با کی می شه حرف زد؟ کسی نیست.واقعا کسی نیست.دلم یخواد بشینم روبه روی یکی گریه کنم.کسی نیست.دلم می خواد یکی دستم رو بگیره و بهم بگه تو بد نیستی.تو اینقدر ناکافی نیستی.اما کسی نیست.همین الان هم که اینا رو می نویسم صورتم غرق اشک شده.بیشتر و بیشتر دارم سعی می کنم از ادمای سمی زندگیم دور بشم.حتی خواهرم که تمام مدتی که برگشتم شهرم منو ازار داد.اخرین بار به خاطر کم و زیاد شدن یه قاشق نشاسته توی فرنی بهم گفت تو هیچی بارت نیست.تو زندگی مجردیت هیچی یاد نگرفتی.کاری که بچه سه ساله می دونه تو نمی دونی.می دونم که دوست دارم برای همیشه این ادم رو بزارم کنار و سراغش نرم مگر در حد ضرورت.یه روز تو صفحه ی وبلاگ متروکه م می نویسم که چه اتفاقایی سال گذشته برام افتاد و هنوز هم بخشیش ادامه داره. برباد رفته، از یاد رفته...ادامه مطلب
ما را در سایت برباد رفته، از یاد رفته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : jaryan70 بازدید : 31 تاريخ : جمعه 13 مرداد 1402 ساعت: 18:00

امروز صبح سقف اتاقی که توش هستم تو خوابگاه یه تیکه ش ریزش کرد.بعد به ما گفتن باید از اینجا بریم.یهو انگار خیلی غمگین بشم ایستادم وسط اتاق و گفتم کجا برم؟من کجا برم؟من اخه باید کجا برم؟تو این شهر من کی رو دارم؟کی منو کمک می کنه باز وسایلم رو بریزم تو چمدون و بلند بشم برم؟خب این شرایط سخته.ایستادی یه نقطه یا نقاطی از زندگی ت که حس می کنی نیاز به حمایت داری اما نیست.یا تنها می جنگی یا تنها می میری.من حتما گزینه اول رو انتخاب می کنم.در مورد حمایت بگم که من تو این تیکه زندگیم حمایت خانواده هم ندارم.چون نمی تونم شرایطم رو به کسی بگم.گفتنش گرون تموم می شه.به قیمت از بین رفتن اسایش روح و روانم.دلم می خواد مفصل در مورد معنی حمایت بنویسم اما خب حسش نیست.به هر صورت من ادم خوشبینی هستم.بخش بزرگی از وجودم رو بی خیالی و تلاش دوباره گرفته وگرنه که همون پارسال از دست رفته بودم برباد رفته، از یاد رفته...ادامه مطلب
ما را در سایت برباد رفته، از یاد رفته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : jaryan70 بازدید : 47 تاريخ : دوشنبه 21 فروردين 1402 ساعت: 18:50

دیشب خیلی شب خوبی بود.با چند تا دوست خوب رفتیم یه هیئت کوچیک بغل خوابگاه و کلا یه حس و حال عالی.بعد که برگشتیم موقع سحری یکی از شبکه ها یه پسر کوچولو رو نشون داد که دستاشو برده بود بالا و دعا می کرد.یکی از دخترا گفت اخه این بچه چه دعایی می تونه داشته باشه و از زندگی چی می فهمه.بقیه گفتن خب برای پدر مادرش یا هر چیزی.یکی از دعاهای بچکگیم رو یادم اومد و تعریف کردم.نه سالم که بود خواهرم ازدواج کرد.من خیلی دلم براش تنگ می شد حتی یه مدت افسرده طور هم بودم.خلاصه هر شب موقع نماز از خدا می خواستم که زود طلاق !!!بگیره و برگرده پیش خودمون.همه کلی خندیدن.با خودم می گم خیلی درخواست های ما هنوز بی ارزش و بی خاصیت هست.از نظر خودمون نه.اما خدا می دونه.برای خودمون مهم و حیاتی و گیر بودن کل دنیامون بهش هست.اما برای خدا مثل همون دعای خدایا آبجیم طلاق بگیره برگرده پیشمون هست.خب ادم هستیم و خیلی وقتا همین قدر فهم می کنیم اما حداقل وقتی نرسیدیم بهش یقه گیری نکنیم از خدا و من قهرم و اصا من قهرم و دیگه دوستت ندارم راه نندازیم.خدا بهتر می فهمه برباد رفته، از یاد رفته...ادامه مطلب
ما را در سایت برباد رفته، از یاد رفته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : jaryan70 بازدید : 53 تاريخ : دوشنبه 21 فروردين 1402 ساعت: 18:50

من همونی بودم که می خواستم برم سیبری، با نیزه ماهی بگیرم و یه بچه سرما هم دنیا بیارم و به خوبی و خوشی از سرما بمیرم.اقا الکی بود.شما هیچ وقت به خوبی و خوشی از سرما نمی میری.اول دندونات به هم می خوره، استخونات تیر می کشه بعد لرز و بعد هم سلولات یخ می بنده یهو خشک می شی مثل یه قالب یخ می خوری زمین و می میری.با کلی غم و سختی.امسال خیلی سرما کشیدم.یعنی داد می زدم می گفتم من سردمه.شوفاژو زیاد کنین.هیزم اضافی بریزین، در و پنجره ها رو درز بگیرین.می رفتم زیر پتو می لرزیدم، با لحاف تو اتاق تردد می کردم.سردم شد.امسال خیلی سردم شد.خیلی سردم شد. و الان خوشحالم که تموم شد همه چی و یخام اب شده و عید نزدیکه و....کلا برای زندگی و از دنیا رفتن یه نقطه ی معتدل رو انتخاب کردم.خوبی و خوشی تو اعتداله .نه سرما و یخ بندان و ... برباد رفته، از یاد رفته...ادامه مطلب
ما را در سایت برباد رفته، از یاد رفته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : jaryan70 بازدید : 78 تاريخ : دوشنبه 7 فروردين 1402 ساعت: 11:30

هیچ وقت تو زندگیم اینجور پشتم خالی نبود. برباد رفته، از یاد رفته...
ما را در سایت برباد رفته، از یاد رفته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : jaryan70 بازدید : 52 تاريخ : شنبه 29 بهمن 1401 ساعت: 17:25

حقیقتش نون آدم نچسبیه.من نمی تونم باش ارتباط برقرار کنم.نمی تونم باش هم حرف و هم چایی و هم غذا بشم.حتی تن صداش رو دوست ندارم.همه ی اینا با وجود حضور بخش بی آزار نون هست. بخش آزار دارش که هیچی.غر زدن سر اینکه چرا کلمت رو تو نایلون نذاشتی، در ربت بازه.چراغ رو اول صبح روشن کن.پاتو بزار اون ور.چرا سینک برق نمی زنه.چرا از تو هندزفری صدا اهنگ میاد.و هزار جور غر دیگه.از شانس من، شغل خاصی هم نداره و از صبح نشسته تو اتاق.من خودم اینا رو میارم اتاق سرپرستی.یعنی مرده شور انتخابامو ببرن.فاطمه ادم نچسب و بچسب رو تشخیص بده.من که فعلا کارم اینه واقعا نیاز به ارامش دارم و این دو تا دوست عزیز آرامش منو از بین بردن و کم کم دارن رو سرم سوار هم می شن.نمی دونم چه فنی بزنم اینا برن.قشنگ مثل اون پیرمرده تو سندباد چسبیدن به من و باید تحملشون کنم.پ.ن:یه چیزی می خوام بگم.خدایی بچسب باشین.کول باشین.یه جوری باشین ادم دوست داشته باشه باهاتون هم حرف بشه.لذت ببره.مطالعه کنین.اطلاعات عمومی تون رو ببرین بالا.با سواد باشین.سرتون تو حساب باشه.مثل ادمای چیز حرف نزنین.من حساسم.یه ذره حس کنم طرف ادم حرف زدن درست و درمون نیست دیگه دوست ندارم باش حرف بزنم.به خدا دست خودم نیست. برباد رفته، از یاد رفته...ادامه مطلب
ما را در سایت برباد رفته، از یاد رفته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : jaryan70 بازدید : 64 تاريخ : شنبه 8 بهمن 1401 ساعت: 14:39

نون عادت کرده به اینکه مرتب بگه ااا اینم فهمیدی؟اون حرفامم فهمیدی؟لکی هم می فهمی؟خب الان چی گفتم؟افرین اااا فهمیدی.منم هر بار باید بش بگم دو سال با لرا زندگی کردمو معلومه که می فهمم و ....چند بار هم پشت سرم تلفنی حرف زده و تصور کرده نمی فهمم.و بعد که بش گفتم باز به پشت تلفنیه گفته چرا هر چی غلیظ حرف می زنم باز این می فهمه.لعنتی چی می خوای پشت سر من بگی که اینقدر حساسی من نفهمم.پ،ن:کلا نون دختر خوبیه.با هم زیاد هم هم حرفیم اما خب این کارشو درک نمی کنم برباد رفته، از یاد رفته...ادامه مطلب
ما را در سایت برباد رفته، از یاد رفته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : jaryan70 بازدید : 67 تاريخ : شنبه 8 بهمن 1401 ساعت: 14:39