i am still here

ساخت وبلاگ

این روزا که بعد کلی تلاش حس می کنم دیگه دارم نتیجه می گیرم و تقریبا چیز زیادی نمونده بهش , یادم نمی ره سختی هایی که کشیدم.یادم نمی ره کیا بهم کمک کردن و کیا تنهام گذاشتن.

به قول sia گذشته داشت منو می کشت هنوز هم دیروز نمی خواد بزاره به امروز برسم. هنوز دارم هر روز با افسردگی می جنگم.این روزا که شدید هم شده.یه وقتایی که بی قرار می شم. فکر می کنم با کی می شه حرف زد؟ کسی نیست.واقعا کسی نیست.دلم یخواد بشینم روبه روی یکی گریه کنم.کسی نیست.دلم می خواد یکی دستم رو بگیره و بهم بگه تو بد نیستی.تو اینقدر ناکافی نیستی.اما کسی نیست.همین الان هم که اینا رو می نویسم صورتم غرق اشک شده.

بیشتر و بیشتر دارم سعی می کنم از ادمای سمی زندگیم دور بشم.حتی خواهرم که تمام مدتی که برگشتم شهرم منو ازار داد.اخرین بار به خاطر کم و زیاد شدن یه قاشق نشاسته توی فرنی بهم گفت تو هیچی بارت نیست.تو زندگی مجردیت هیچی یاد نگرفتی.کاری که بچه سه ساله می دونه تو نمی دونی.می دونم که دوست دارم برای همیشه این ادم رو بزارم کنار و سراغش نرم مگر در حد ضرورت.

یه روز تو صفحه ی وبلاگ متروکه م می نویسم که چه اتفاقایی سال گذشته برام افتاد و هنوز هم بخشیش ادامه داره.

برباد رفته، از یاد رفته...
ما را در سایت برباد رفته، از یاد رفته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : jaryan70 بازدید : 31 تاريخ : جمعه 13 مرداد 1402 ساعت: 18:00