مثل همون دعاهای بچگی

ساخت وبلاگ

دیشب خیلی شب خوبی بود.با چند تا دوست خوب رفتیم یه هیئت کوچیک بغل خوابگاه و کلا یه حس و حال عالی.

بعد که برگشتیم موقع سحری یکی از شبکه ها یه پسر کوچولو رو نشون داد که دستاشو برده بود بالا و دعا می کرد.یکی از دخترا گفت اخه این بچه چه دعایی می تونه داشته باشه و از زندگی چی می فهمه.بقیه گفتن خب برای پدر مادرش یا هر چیزی.یکی از دعاهای بچکگیم رو یادم اومد و تعریف کردم.نه سالم که بود خواهرم ازدواج کرد.من خیلی دلم براش تنگ می شد حتی یه مدت افسرده طور هم بودم.خلاصه هر شب موقع نماز از خدا می خواستم که زود طلاق !!!بگیره و برگرده پیش خودمون.همه کلی خندیدن.

با خودم می گم خیلی درخواست های ما هنوز بی ارزش و بی خاصیت هست.از نظر خودمون نه.اما خدا می دونه.برای خودمون مهم و حیاتی و گیر بودن کل دنیامون بهش هست.اما برای خدا مثل همون دعای خدایا آبجیم طلاق بگیره برگرده پیشمون هست.

خب ادم هستیم و خیلی وقتا همین قدر فهم می کنیم اما حداقل وقتی نرسیدیم بهش یقه گیری نکنیم از خدا و من قهرم و اصا من قهرم و دیگه دوستت ندارم راه نندازیم.خدا بهتر می فهمه

برباد رفته، از یاد رفته...
ما را در سایت برباد رفته، از یاد رفته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : jaryan70 بازدید : 54 تاريخ : دوشنبه 21 فروردين 1402 ساعت: 18:50