شبی که روژان در عاشقی رد داده بود:)))

ساخت وبلاگ

یه شب خونه خواهرم بودم.شنیدم روژان سه ساله به مامانش می گه:مامان من خونه ی عمه بودم یهو یاد خاله فاطمه افتادم و عاشقش شدم.:))بعد به مامانش گفت مامان داداش رو خیلی دوست دارم.داداشم مهربونه منو بوس کرد.ساعت سه شب هم تو تاریکی اومده بالای سر خواهرم می گه مامان قربونت برم خیلی عاشقتم:)

الان دلم می خواد یه کتاب در مورد این موجود نازنین بنویسم.روژان خیلی خیلی پر احساسه.و مدام هم حسش رو بیان می کنه.خواهرم می گه هر شب که از سر کار برمی گردم بهم می گه مامان قربونت برم دلم برات تنگ شده بود.باباش و داداشش هر وقت صداش کنن همیشه می گه بله بابای مهربونم .داداش مهربونم.هر وقت با مامانش می ره آرایشگاه.خواهرم می گه هی اون دور صندلی می چرخه می گه قربونت برم خیلی خوشگل شدی.حالا کلا نسبت به همه همین قدر مهربونه و کلمات محبت امیز به کار می بره.روزان فداکار هم هست.اولین باره می بینم یه بچه تو این سن راحت از دارایی هاش.شکلاتاش و اسباب بازیاش می گذره.اینم برام جالبه.روژان تو خیلی خوبی.دوستت دارم تا همیشه.

پ.ن:در حالی که دلم برای روزان تنگ شده.

برباد رفته، از یاد رفته...
ما را در سایت برباد رفته، از یاد رفته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : jaryan70 بازدید : 36 تاريخ : جمعه 13 مرداد 1402 ساعت: 18:00